setayeshsetayesh، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
my sistermy sister، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
my weblogmy weblog، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀روزی که دوباره متولد شدم 🫂🥀، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
آرمی شدنم💜🇰🇷آرمی شدنم💜🇰🇷، تا این لحظه: 1 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

세타예시💜

ستایش کوچولو قدیم

عذر خواهی

سلام دوستان من و ببخشید که جند روز براتون پست هیچی نزاشتم چون یکم سرم شلوغ بود ولی بهتون قول میدم که  این اخر هفته ای بترکونم چون پست جدید داریم فردا پس تا اون موقع دیگه بترکونین و دنبال کننده ها رو زیاد کنین و بچه ها من کلی عکس از اونجا دارم همشم براتون میزارم پس یادتون نره  فردا پست جدید............. 🤩
24 دی 1399

یه خبر عالی

دوستان پست گذاشتم لطفا لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم و اینکه لطفا حمایت کنین و اینکه چند هفته دیگه اینشاالله یه خبر درجه یک دارم براتون که انشالله تا اون روز حداقل 30 نفر شده باشیم و اینکه نمیخوام بگم تا چند هفته ی دیگه خبری نیست چرا کلی خبر داریم که اگر ما رو به بیست نفر برسونین مطمئن باشین سوپرایزتون میکنم 😍🤩
18 دی 1399

🍉شب یلدا 🍉

روز یلدا بود و من با خوشحالی بیدار شدم اومدم بیرون خوشحالی من این بود که میتونیم شب اونجا بمونیم (شب) شب که شد نوشتیم میرفتی که نزدیک های ساعت ۷ بود که خالم تو راه پله صدام رو شنید و گفت که ما سفره مون چیندس اگه مشکلی نیست بیاین بالا مل گفتیم باس رفتیم بالا خونش من با اینکه خونمون به خالم نزدیک بود ولی یک ماه کامل ندیده بودمشون فقط تصویری صحبت کرده بودیم حالا از اینا بگیریم رفتیم تو نشستیم یه چند تا عکس گرفتیم که الان عکسا رو میزارم اینم عکسای خونه خالم بعد اون خداحافظی کردیم راه افتاد به طرف خونه ی مامانتو وقتی رسیدیم هیچ سفره ای ندیدیم گفتن هنوز تازه میخواد بچینن که منم کمکم چشن یلدای مدرسه ام شروع شد که رفتم سر کلاس که ...
18 دی 1399

عکسای باحال👍🏼

اولین امداد که خودم درست کردم 🏼🤗 تولد خیلی سال پیش پسر عمو سالار اخ چه کوچولو بودم 🥰 از سمت چپ:هلیا،سپهر،خودم دختر خاله های قشنگ روز تولد شون نیکا کوچیکه نگین بزرگه دوستان این عکس ها رو میدارم اما خاطراتشون هم میدارم به شرطی که دنبال کننده ها زیاد بشن🥰🥰🥰🥺...
18 دی 1399

خبر مهم

سلام دوستان امروز قراره براتون پست جدید بزارم پست جدید همراه با عکس ساعت ۳ لطفا حمایت کنین دنبال کننده ها بیشتر کنین و اینکه منتظر پست جدید باشید 🥰🥰
18 دی 1399

یه خبر عالی برای شما عزیزان

دوستان چون خیلی خوش حالم که 14 نفره شدیم قراره فردا براتون خاطرات شب یلدا رو بزارم همراه با عکس که  دیگه نگم براتون پس تا فردا یادتون نره و اینکه دوستا ن لطفا زیادمون کنین چون اگر 20 تا بشیم یه خبر عالی تر  دارم براوتون خب خلاصه بگم که از الان به بعد همه پست ها همراه با عکس هست و اینکه اگر وسط هفته من کمتر پست گذاشتم ناراحت نشین چون واقعا درسا سنگین درک کنین ممنون میشم 🤩 فردا پست جدید ...... شبتون خوش  ⭐️
18 دی 1399

مهمانی در کرونا(پارت دوم)

فردا همون روزی که رفتیم پیاده روی رفتیم باغ بابابزرگم که انقدر سرد بود که انگشتام از سرما بی حس میشد بعد قرار ئبود یه خونه تکونی اونجا بکنیم یعنی من شالم بالا سرم بسته بودم پا ظرف شور ضرفا رو مشستم رومبزی میشستم کابینت تمیز میکردم اینا بعد ناهار  ساعت 4 خوورده ای بود که از خستگی رو مبل قش کردم که ساعت 7 بیدار شدم که ساعت 7و نیم بود که دیگه به سمت خونه مامانجونم راه افتادیم فرداش خبر رسید که بابام از بیرجند راه افتادن به سمت تربت حیدریه اما تربت حیدریه کار دارن براای همین ما هم گفتیم که شاید دیگه امشب باید بریم خونمون که ساعت های 8 و نیم بود که بابم زنگ زدن و گفتن که رسیدن اتوبان مشهد ماهم زود پلاستیک و ساک هامون رو جمع کردیم رفتیم که با...
18 دی 1399

تشکّر

وااااااااییییییی بچه ها اومدم پارت دوم پست جدید رو بزارم که اینترنت به مشکل خورد دیگه تا الان نتونستم ولی بچه ها اومدم وقتی دیدم 14 تا شدیم خیلی خوشحال شدم عاشقتونم و خیلی ممنونم که حمایت میکنین 😘 ساعت 12 پارت دوم مهمانی در کرونا رو میزارم  منتظر خبر های خوب باشید ........
17 دی 1399

مهمانی در کرونا(پارت اول)

سه شنبه هفته ی پیش بابام برای ماموریت رفتن بیرجند و یزد که یک هفته طول کشید ولی ما هم  تنها نبودیم همون روزی که بابام رفتن مامانجونم و خالم اومدن خونمون و کلی خوش گذشت و مامانجونمم خونمون خوابیدن یعنی دختر خالم نگین و ترنم من و مامانجونم و مامانم تو اتاق همه با هم خوابیدیم انقدر ذوق زده بودم  (فردا صبح ) نگین و مامانم کله صبح بیدار شده بودن نگین اومده بود هی میگفت ستا بیدار شو دیگه(من در خوانواده و دوستام به ستی یا ستا صدام میزنن اما اسم کاملم صدا میزنن)  کلاست شروع شد بعد که برای کلاس بیدار شدم کمکمم ترنم و مامانجونم بیدار شدن و خالم و دختر خاله کوچیکم نیکا اومدن پایین خونه ما و صبحونه خوردیم و اینا بعدش ناهار خوردیم و ...
17 دی 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 세타예시💜 می باشد